محرم آمد...
و من، مولای من!
خواستم از مصیبت جانگداز و غم جانسوز جدّ غریبت بنویسم.
خواستم زبان قلم به تسلیت بگشایم.
اما نشد...
دیدم که تو، خود بهتر و رساتر و جانگدازتر بر مصیبت جدّت نوحه سرایی کرده ای و اقامه ی عزا نموده ای...
السَلامُ عَلی الحُسین الذی سَمِحَت نَفسَهُ بِمُهجَتِهِ
السَلامُ عَلی مَن اَطاعَ اللهَ فی سِرّهِ وَ عَلانِیَتهِ
السَلامُ عَلی مَن جَعَلَ اللهُ الشِفاءَ فی تُربَتِهِ
السَلامُ عَلی مَن الاِجابةُ تَحتَ قُبَّتِهِ
السَلامُ عَلی مَن الاَئِمَةُ مِن ذُرّیَّتِهِ...
...
سَلامَ مَن لو کانَ مَعَکَ بالطُّفوفِ لَوَقاکَ بِنَفسهِ حدَّ السُیوفِ...
********************
سیدی!
خوبان هر جمعه، در دعای آمیخته با ندبه و ناله، تو را بدین نام میخوانند و می طلبند
اَینَ الطالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربَلاء...
پاسخشان نمی دهی؟!
حتی به حرمت نام جدّ غریبت؟!