مولای من!
مولای بهتر از جانم!
پدر مظلومت، دردهای ناگفتنی اش را،
زخمهای بی مرهمش را،
آزارهای مردم نامرد زمانه اش را،
در گوش چاه فریاد می زد...
تو با دردهای شیعیان و مردم زمانه ات،
با گناههای ریز و درشت ما- که چون تیری بر قلبت می نشیند-
با ظلم و جور و جفای بی حد ما،
چه می کنی؟
کجا فریاد می کنی؟
تو از بی وفایی ما چه ها می کشی...