یک جماعت مرد جنگی و دامان علی و دستان فاطمه ای که چشم از نگاه مولا و امیرش بر نمی دارد...
و مولا نیز چشم از آرام دلش...
مگر نه آنکه نگاه مولا بر عالم تصرف دارد؟!... مگر نه آنکه فاطمه، قرار دل دریایی اوست و آرامبخش جانش؟!...
چگونه است خدایا؟! فاطمه- پاره ی تن و بهجت و سرور دل رسول- یکه و تنها،در یک طرف میدانی به وسعت کوچه های بنی هاشم ایستاده است؛ برای دفاع از حریم ولی خدا... و رجال بی غیرت در سویی دیگر...
چه قدرتی است که نمی تواند دستان فاطمه را از دامان علی جدا کند؟!!...
چه جذبه ای است میان آن دو... بی گمان عشق...
آه خدایا!... ضرب تازیانه و شلاق حرامیان مهلتش نمی دهد...
دستش از دامان مولا جدا شد...
علی را بردند...
فاطمه نیز رفتنی شد...