::بی دلبری...:: |
|||
دلی که دلبر خویش را گم کرده، چه دارد بگوید؟ دلی که بر راه دلبر نشسته و او نیامده، از چه حرف بزند؟ دلِ بی دلبر، به سنگ خاره ی تیپاخورده ای می ماند... به کبوترِ شکسته بال دور از آشیان... به یعقوبِ یوسف گم کرده... نه! اصلا به یتیمی بی سر پناه و دلخون... مگر جز این است؟! دل ِ بی دلبر را که می فهمد؟! خورشید به پای عشق سرمی بازد |