::لیاقت ...:: |
|||
شب پلک را به شوق صبح به روی هم گذاشتم و صبح به شوق تو باز کردم...
روز فهمیدم چه بی لیاقت بودم؛ وقتی آمدم که تو رفته بودی... چه باک! که آخرین زیارت اهل قبور این سال، نفس های تو، در من جریان یافت... و سال را نو می کنم، به یاد ِ حبیب ِ تو...حبیب! همان قطعه ی شهدای گمنام...گمنام که نه! به گمانم مشهوران آسمان...! |