مولای من!
دل، لطف های خاص و بی کران را از «تو» دیده. نگاه لطیف و مهربانت را بر قاب دیده کشیده. از دست «تو» جام محبت پیاپی چشیده. به برکت دعای «تو» تا بدین جا رسیده...
این دل ملتهب و سوزان در خلوت شبانه اش، آنگاه که از همه جا می بُرد؛ مقیم درگاه «تو» می شود.
بر غفلت دنیایی اش نهیب می زند.
عهد دیرینه اش با «تو» را مرور می کند.
تمام وجودش در انتظار خنکای دلنشین شمیم حضورت می ماند.
مثل همیشه که منتظرت مانده، تا بیایی...
کاش این آرزوی همه ی عمرش، به دعای شب میلاد تو به بار بنشیند...
«ما بدین در ز پی حشمت و جاه آمده ایم»...
آمدنت مبارک مولای من!
* چه خوب که امشب تنها، یوسف من میزبان حرفهای صیقلی دل بود...
* *اینجا مهدیه نیست. اما نام تو این صفحه را آذین بسته. به یاد تو و برای تو از دل می نویسد. به قدر نگاهی... به این سیاهی ها هم نظر کن.