سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غایب چگونه ای که جهان غرق نور توست خورشید کوچک آینه ای از حضور توست غایب منم که گم شده در من حضور تو غایب منم که نیست در این خانه نور تو من غایبم که سرد شده در من آفتاب من غایبم که جان و جهانم شده سراب

::برانگیختگی::



دل آدمی سیاه سیاه شد؛ آنقدر که سیاهی اش جهانگیر شد و زمین ماوایش را هم عجین سیاهی  و تیره روزی کرد. ملائکه شاهد بودند که بشر چگونه خدایش را فراموش کرد...
اما خدایش او را به یاد آورد. دست غیب لم یزلی اش را این بار از آستین مسافر غار تنهای بر بلندای کوهی سنگین، در اطراف بطحای خشکیده و تاریک، برآورد. نور خداییش در وجود پیامبر آخرین، درخشیدن گرفت... و جهان، روشن شد.
...

هزار و سیصد و اندی سال گذشته است، که ما وارثان همان آخرین فرستاده، بازهم سیاهکار و تاریک شده ایم...
خدایا! ظلمت زده ایم...
اماممان، آخرین یادگار شجره نبوت را برای ما سیاهی زدگان برانگیز!


سخن دوستان () v لحن انتظار



   نشانی  

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگ v
پست الکترونیک v
 RSS  v

  نویسندگان  

بی تاب
راهی


   عهد قدیم  

سال 85
بهار 86
تابستان 86
پاییز 86
زمستان 86
بهار 87
تابستان 87
پاییز 87
زمستان 87
بهار 88
تابستان 88
پاییز 88
بهار 89
تابستان 89
پاییز 89
زمستان 89

   و اما بعد...  

موضوع وبلاگ v


موضوع نوشته ها v

لحن انتظار[51] . یار غائب[5] .

اشتراک در خبرنامه v

 

آهنگ وبلاگ v

تعداد بازدید v

امروز: 3 بازدید w   
کل بازدید ها: 89032 w