كتاب حافظم از دست من كلافه شده ست !
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم . . .
هوالحق
آن يوسف به حقيقت از چاه برآمدني است...!!
سلام
ميترسم از اينكه يوسفم از چاه برآيد و من بخواهم كه به چاه بيفكنمش باز!!
كاش معرفتي داشتم كه يوسفم را باز ميشناختم!!
يا علي
رژيم روح!
اگر با آمدن آفتاب از خواب بيدار شويم
نمازمان قضاست
خسته ايم بي برگ و نوا نشسته ايم و يادمان رفته به انتظار بايستيم
ايكاش قبل از آنكه از دست برويم دستمان بگيرد